سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم

معنای سوختن به تماشا نمی شود!


+ نوشته شده توسط در سه شنبه 85/12/8 و ساعت 8:34 صبح | نظر

السلام علیک یا امام الرئوف

قربون کبوتر های حرمت امام رضا

قربون لطف و صفا و کرمت امام رضا

دلهای زیادی برای یه نیم نگاه به اون گنبد طلایی تنگ شده

اقا جون دل های زیادی چشم امید به کرم تو بسته

آخه می گن که امام رضا خیلی مهربونه

پس دریاب آقا جان که محتاجیم

 


+ نوشته شده توسط در چهارشنبه 85/12/2 و ساعت 9:59 صبح | نظر

دل تنگ شدم !دل تنگ اون روزهایی ارزش افراد به کثرت تقوا و اشک بود ،اون روزهایی که باطن آدم ها مطرح بود نه ظاهرشون !

یاد برو بچه های جنگ بخیر! یاد همت ها و شهبازی ها! یاد شب های عملیات!

یادش بخیر اون زیارت عاشورا ها !یادش بخیر اون شب های دوکوهه !

یاد غروب های شلمچه اون بیت معروف:

بانوای کاروان         بار بندید همرهان

این قافله عزم         کرب بلا دارد

خلاصه! این ها حرف دل یه دلشکسته  بود که برات گفتم !داشت برام از اون زمونه و آدم هاش تعریف میکرد که یهو حا لش خراب شد

دوباره سرفه و خون ! ودوباره اکسیژن!دیگه اثری نداشت !

ماسک رو از روی  صورتش برداشت

رفت تا وضو بگیره !دو رکعت نماز عشق بنیابت از تموم شهدا !

الله اکبر

تاسلام نماز و داد!رو زمین افتادش !سر شو رو زانو گرفتم! آروم گفت نذارید خون شهدا پایمال بشه!و................................!!!

پدر اون خونه رفت سفر

رفت دیدار خدا

یادش بخیر


+ نوشته شده توسط در یکشنبه 85/11/29 و ساعت 3:32 عصر | نظر

امام عصر! گلویم فشرده از درد است

هنوز حال و هوای قبیله‌ام سرد است

قسم به چهره نورانیت که پنهان است

قسم به دست دعایت که رحمت از آن است

قسم به ناله جانسوز شام عاشورا

قسم به نور هدایت، امام عاشورا

قسم به روح شهیدی که غرق لبخند است

قسم به جسم شهیدی که پشت اروند است

شب بسیجی تو با حسین می‌گذرد

و با صحیفه پیر خمین می‌گذرد

دم بسیجی سید، دم مسیحایی است

اگر اشاره کند پا و سر تماشایی است

اگر ز پای خود اکنون فتاده‌اند آنها

اگر دو چشم خود از دست داده‌اند آنها

اگر ز بعد شبی که ستاره می‌چینند

دو دست عاشق خود را دگر نمی‌بینند

بدان نهایت رویایشان ظهور شماست

و روشنایی چشمانشان حضور شماست

جلالی


+ نوشته شده توسط در پنج شنبه 85/11/5 و ساعت 3:8 عصر | نظر

نمایش تصویر در وضیعت عادی

همراه پدر و مادرش اومده بودبا یه شیشه کوچک آب !دست روی سینه گذاشته بودو با چشمهای معصومشش

نظاره گر عزاداری سید الشهدا بود،هنگامی که فلسفه آن شیشه آب را از او  پرسیدیم اشک در چشمانش نشست!

با همان صفای باطنش آرام آرام زیر لب میگفت :

امام حسین سلام!

یه ذره آب آوردم برای علی اصغرت

آخه مادرم می گفت امروز حضرت علی اصغرخیلی تشنه است ،اونقدر که لب هاش ترک خورده !!

امام حسین وقتی که مادرم از شما و کربلا تعریف میکرد

گریه ام گرفته بود میخواستم  من هم اونجا بودم و می جنگیدم ، به

اون آدم بدا می فهموندم که .....................!

امام حسین دلم خیلی غصه دار شده!!

اومدم بگم آقا جون دوستت دارم!


+ نوشته شده توسط در یکشنبه 85/11/1 و ساعت 12:7 عصر | نظر

از شدت تشنگی دیگه نای حرف زدن نداشت،دلش به صدای تکبیر های که از نای خشک پدر به گوش می رسید خوش بود

داشت جانماز پدر را پهن میکرد تا وقتی که بر گشت با هم نماز بخونن!ناگهان صدای پای اسبی شنید ،خوشحال به سمت

بیرون خیمه دوید!ولی به جای دست نوزش پدر ضرب سیلی عدو گشوارش را بروی زمینانداخت از ترس با پای برهنه بروی

خار و خاشاک صحرای کربلا می دوید، کودکانه بابایش را صدا میزد

پا های کوچکش غرق به خونشده بود سراغ بابا یش را می گرفت

تمام ندنش از ضرب تازیانه ها سیاه شده بود .........دیگر یادش رفته بود که تشنه است!

او فقط سه سال داشت وتنها جرمش این بود که حسینی بود

واینان آمده اند تا تا بهاو بگویند رقیه خانوم غم آخرتون باشه!

التماس دعا

 


+ نوشته شده توسط در شنبه 85/10/30 و ساعت 11:6 صبح | نظر

 

نمایش تصویر در وضیعت عادی

اینجا معراج الشهدا است

آری اینان همان آسمان مردان خاکی پوشی هستند

که در میدان آزمایش خوش در خشیدند

اکنون باز گشته اند

با بدن هایی تکه تکه،همانند اربابشان حسین(ع)

هما ن سرو قامتان و ماه رویانی که که عالمی بدان ها رشک میبردند

اکنون باز گشته اند

می بینی!

با لباس هایی سفید و نام و نشانی از گمنامی

حال 

ما را نظاره گر خواهند بود

یاران مراقب اعمال و کردار خویش باشیم

تامبادا خدای ناکرده خون شهدا را پای مال کنیم

 

 


+ نوشته شده توسط در دوشنبه 85/10/25 و ساعت 12:12 عصر | نظر
  • از عمق ناپیدای مظلومیت ما صدایی آمدنت را وعده می داد.
  • صدا را عدل خداوندی صلابت می بخشید و مهر ربانی گرما می داد.
  • و ما هرچه استقامت از این صدا گرفتیم و هرچه تحمل از لین نوا دریافتیم.
  • در زیر سهمگینترین پنجه های  شکنجه تاب می اوردیم که شکنج زلف تو را می دیدیم.در کشاکش تازیانه ها و چکاچک شمشیر ها برق نگاه تو تابمان می دادو صدای امدنت توانمان می بخشید.
  • رایحه ات که مژده حضور تو را بر دوش می کشید مرهمی بر زخمهای نو به نومان بود و جبر جانهای شکسته مان.دردها همه از ان رو تاب اوردنی بود که تو امدنی بودی.
  • تحمل شدائد از ان رو شدنی بود که ظهورت شدنی بود و به تحقیق پیوستنی.
  • انگار تخم صبر بودیم که در خاک انتظار تاب می اوردیم تا در هرم خورشید تو به بال و پر بنشینیم.
  • سنگینی بار انتظار بر پشت ما سنگینی یک سال و دو سال نیست سنگینی یک قرن و دو قرن نیست .حتی از زمان تودیع یازدهمین خورشید نیست.
  • تاریخ انتظار و شکیبایی ما به ان ظلم که در عاشورا بر ما رفته است بر می گردد به ان تیر ها که از کمان قسادت برخاست و بر گلوی مظلومیت نشستبه ان سم اسبهای کفر که ابدان مطهر توحید را مشبک کرد.به ان جنایتی که دست و ژای مردانگی را برید.
  • از ان زمان تاکنون ما به اب حیات انتظار زنده ایم انتظار ظهور منتقم خون حسین.
  • تاریخ استقامت ما از ان زمان هم دورتر می رود از عاشورا می گذرد و به بعثت پیامبر اکرم می رسد.هم او در مقابل همه ی جهل و ظلم و کفر و شرک و عناد و فسادی که جهان ان زمان را   پوشانده بود  وعده می فرمود که کسی خواهد امد .نامش نام من کنیه اش کنیه ی من لقبش لقب من دوازدهمین وصی من خواهد بود و جهان را از توحید و عدل و عشق و داد پر خواهد فرمود.
  • اما تاریخ صبر و انتظار ما به دورترها بر میگردد به مظلومیت و تنهایی عیس به غربت موسی به استقامت نوح و از همه اینها گذر می کند تا به مظلومیت هابیل می رسد.
  • انتظار و بردباری ما را وسعتی است از هابیل تاکنون و تا برخاستن فریاد جبرئیل در زمین و اسمان اوردن مژده  ظهور امام زمان.
  • اری و در ان زمان هستی حیات خواهد یافت عشق پر وبال خواهد گشود و در رگهای خشکیده علم خون تازه خواهد دویید پشت هیولای ظلو و جهل با خاک انس جاودان خواهد گرفت شیطان خلع صلاح خواهد شد ..انسان بر مرکب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد کرد.

    Send instant messages to your online friends http://uk.messenger.yahoo.com


  • + نوشته شده توسط در یکشنبه 85/10/24 و ساعت 5:20 عصر | نظر

     

    کاش می توانستم به زیارت مرقد پاکت بیایم

    آخرمی خواستم با نیم نگاهی به آن گنبد طلاییت

    کوله بار خستگی هایم را به ودیعه گذارم

    وره توشه ای بهر سفر آخرت مهیا سازم

     می خواستم سر بر در گاهت بگذارم

    بگویم آقا جان شرمنده ام

    محب خوبی نبوده ام

    یا حسین شهید


    + نوشته شده توسط در چهارشنبه 85/10/13 و ساعت 5:23 عصر | نظر

    ندبه های دلتنگی

     

    سلام بر آل یاسین! سلام بر تو که ندیده تو را عاشق شدیم.

    مهدیا! ما شهادت می دهیم که عصیان ما غیبت تو را طولانی ساخت و معترفیم به اینکه جهالت ما بر قلب پرعطوفت تو زخمها زده است. ما شهادت می دهیم که کتاب تو را نخوانده بستیم و بعضا تو را نشناخته معرفی کردیم. ما شهادت می دهیم که پیروانی ناسپاس بودیم و دشمنانت را بر تو جری ساختیم.

    اما، اما ای رفیع تر از مسند عشق! بر ما ببخش قصورمان را که قاصریم و دعا کن بر هدایتمان که گمراهیم و مران ما را که رمیدگان درگه نامحرمانیم.

    نگارا! تو را دوست می داریم و قسم به چشمانت که این بار دروغ نمی گوییم. هجر تو بر ما چه گران آمد .

    ای معشوق ما که در عشقبازی ممتازی و در محبت استادی. ای آیینه کمال خلقت و ای زیباترین مصداق حضور خدا، اعجاز کن. ای معروف خدا! از احرام انتظار خارج شو و اعتکاف هجران را بشکن. روزه غربت را افطار کن و نقوس مردگان را زندگی بخش.

    دلبرا! چمن چمن نرگسان بر آستانت خیمه زدند و در اشتیاق جمعه موعود گریبان می درند. نسیم نسیم در پی تو می وزند تا یک پیچک موی تو را بنوازند. عندلیب عندلیب نغمه کنان بال می سایند که واژه ای از اشعار تو را بربایند.

    یارا! دستانمان را می گشاییم تا به شبنم پیشانی تو وضو سازیم و سر می ساییم بر عبادت تا به غبارش سجده کنیم.

    ای سبزتر از برگ بهشت خوشبوتر از عطر سرشت! رقیبانت را در خاکستر توبه دفن کردیم تا فقط با تو دلدادگی کنیم.

    بدخواهانت را به سنگ نفرین مغضوب کردیم و بدصفتان نامرد را به دشنام بی غیرتی تازیانه زدیم.

    نفسا! فرصتی ده تا به یمن عهد دوباره، چرخش غیبت تو به حرکت درآید و ریسمان هجران تو بریده شود ما بیداریم، بیدار از بد ایمانی و بد عهدی. ما تو را چون نگین سلیمان به میان خواهیم گرفت و افتخار سربازی تو را به گذشتگان و آیندگان فخر خواهیم فروخت.

    موعودا بیا! و دستان ما را بگیر و تا عرش خدا بالا بر. صوت خویش را آشکار کن تا به مناجات تو بیدلان بسوزند و  انتظار به سرآید .

    بی تو لبها به خنده مباد و نرگس چشمان بی تو گریان باد. ای واصل زمین و آسمان! ای وارث آدم تا خاتم! ای آخرین برهان روشن! بی تو دلتنگی ما را پایان نیست. بی تو گذر زمان را توان دیدن نیست. بی تو عشق را نگاه باور نیست. شمع در فراغت اشکریز است و گل برگ ریز و ما در عجبیم که با وجود این حزن و اندوه ، زندگی همچنان در چرخش است.

    بگذار برایت بگرییم. بگذار بر دلتنگی مان ندبه کنیم. بگذار با پرندگان ناله زنیم و بگذار چون آسمان ابری شویم. می خواهیم بار دیگر با تو عهد بندیم اما نشکنیم. می خواهیم با تو بمانیم اما نه تا ساحل که تا دریا.

    آفتابا! از چه در پرده غیبت ، رخ برگرفتی ! این حجاب را کدام دست زمان کنار خواهد زد. این سر، سر به مهر، به چه سان شکسته خواهد شد؟ به کدام تضمین پس از یافتنت تو را از دست نخواهیم داد؟ کدام دلی را یارای فصل بعد از وصل خواهد بود؟

    مقصدمان چه بعید و دور است از تو، چه سخت است باور گم شدن تو، نه... تو پیدایی و این ماییم که گمشدگانیم.


    + نوشته شده توسط در سه شنبه 85/10/5 و ساعت 5:17 عصر | نظر